عدهای سارق میروند به سرقت خانهای؛ قدیم قند بسیار گران بوده و آنها شنیده بودهاند که در آن خانه قند ذخیره کردهاند. در تاریکی شب مشغول تفحص بودهاند که چیزهای سفیدی مییابند؛ رئیس دزدها آن را میچشد که مطمئن شود از یافتن قندها؛ بعد از چشیدن به رفقایش میگوید «برویم، اینجا دیگر نمیمانیم»؛ رفقایش علت را میپرسند، میگوید «قند نبود، نمک بود؛ نمک این صاحبخانه را خوردهایم، پس دیگر اینجا کاری نداریم».
آنزمان مردم تا این حد معتقد بودند؛ دزدها هم شرافت داشتند، نمک کسی را اگر میخوردند به او خیانت نمیکردند.