کلاردشت که بودیم، گاه پدرم میآمد سری به ما میزد. یکی از همان دفعات رفتیم به یکی از روستاهای اطراف به نام پیشَنبور. ظهر بود و من گرسنه بودم؛ به پدرم گفتم برویم جایی ناهار بخوریم؛ خانهای را نشان داد و گفت برویم همینجا. اول فکر کردم صاحبخانه با پدرم آشناست، اما نبود. درِ خانه باز بود، یا الله یا الله کردیم تا خانمی آمد دَم در. پدرم پرسید «خواهر، مَردَت خانه هست؟» گفت «مردم خانه نیست، ولی خانهاش هست»؛ یعنی بفرمایید. رفتیم داخل؛ تا بارها را بردیم و حیوانها را سروسامان دادیم مردش هم آمد. بعد معلوم شد که او و برادرش از بزرگان آن آبادی بودند؛ گلهدار بودند؛ برادرش هزارراس گاو داشت. داخل که رفتیم، خانم خانه، اول هیزم اجاق را اضافه کرد و بعد هم نان پخت؛ چهارنفر بودیم، چهار قرص نان پخت. گاوشان گویا بهتازگی زاییده بود؛ از آنجاکه هوا خیلی سرد بود، گوسالهی نوزاد را هم آورده بودند توی اطاق، خوابانده بودند کنار همان اجاق.
آنوقتها مردم از امکاناتی که داشتند حداکثر استفاده را میکردند؛ اینطور نبود که مثلا لامپ را بیخودی تا صبح روشن بگذارند؛ چراغ را که روشن میکردند، تا کارشان تمام میشد، فوری خاموشش میکردند. خلاصه کمکم با هم آشنا شدیم و حرف گل انداخت؛ آنها از ستمهای رضاشاه میگفتند؛ آنوقت او فرار کرده بود و مردم دیگر آزادی داشتند. ماجرا از این قرار بود که رضاشاه، بعد از سرکوب قبایل جنوب، یعنی هفتهشتسال قبل از آن، گوسفندهای آنها را مصادره کرده بود؛ عوامل حکومت گلهها را آورده بودند کلاردشت، به هر خانواده پنجاه راس تحویل داده، رسیدش را گرفته بودند. کلاردشتیها موظف شده بودند به گوسفندها رسیدگی کنند؛ سر سال هم نمایندهی دربار میآمده، به ازای هر راس گوسفند یکچارک روغن میگرفته است. آن بندهخدا میگفت «صدتا گوسفند به ما داده بودند، سر سال صدتا یکچارک روغن میخواستند؛ میگفتیم تعدادی از آنها مردهاند، میگفتند کاری کنید نمیرند؛ میگفتیم از صدتا، سیتا نر بودند، شیر نداشتند که روغن بدهیم، اما به خرجشان نمیرفت و حسابشان همان بود». آنطور که او میگفت، هرکس هم روغن را نمیداد، ژاندارمها شلاقش میزدند.
آنزمان کارهای مثبتی هم شده بود، ولی بیشتر با زور و فشار؛ ماموران خیلی ظلم میکردند؛ آنها هرطور میتوانستند سوءاستفاده میکردند، چه جنسی و چه مالی؛ مردم هم جرات حرفزدن نداشتند. این رویه در شمال بیشتر بود، چون رضاشاه خودش شمالی بود و همهی روستاهای آنجا را به نام خودش سند زده بود.