با یکی‌دومیلیون، کشتی نمی‌توان خرید

یک کاسب، همیشه باید پول نقد داشته باشد؛ نباید به بهره‌ی آن فکر کند؛ همه‌ی آن بهره‌ای که انتظار دارد طی سال‌ها عایدش شود، در یک معامله جبران می‌شود. ما چندسال صرفه‌جویی می‌کردیم؛ آن‌‌زمان که پول ارزش داشت، توانستیم حدود پانصدهزارتومان پس‌انداز کنیم؛ در همین اثنا، صاحب ملکی که اجاره‌‌اش کرده بودم، می‌خواست آن‌جا را بفروشد؛ توصیه کردم این کار را نکند؛ گفتم «این ملک مرغوب است، به درد می‌خورد، بگذار بماند!» گفت «بنا دارم جایی را در تهران بخرم، می‌خواهم این‌جا را به تو بدهم»؛ باز گفتم «اگر از من ناراحتی می‌روم، این‌جا را نفروش!» گفت «صلاح ما در این است که بفروشیمش به شما». قرار بر این بود که برادرش، در تهران قیمت را تعیین کند؛ من متری هزارتومان قیمت گذاشته بودم؛ بر همین اساس هم قول‌نامه‌ای تنظیم کردیم و چکش را نوشتم؛ برادرش متری هفتصد‌وپنجاه‌تومان قیمت داده بود؛ خلاصه این‌که رفتیم محضر و آن‌جا را خریدم. اگر پول نداشتم، نمی‌توانستم؛ آن پولی که چندسال در بانک خوابیده بود، در یک روز ثمری چندبرابر داد؛ همه‌ی آن ملک حدود هفتصدهزارتومان تمام شد؛ سرقفلی‌اش را هم قبلا هجده‌هزارتومان خریده بودم؛ اما بعدها فقط بخش کوچکی از آن را حدود سیصدمیلیون‌تومان فروختم. بازاری‌های قدیم عقیده داشتند که سرمایه‌ی کاسب سه بخش است؛ یک‌سوم باید پول باشد، یک‌سوم سرمایه‌ی درگردش، یعنی جنس و یک‌سوم مطالبات. کاسبی که در بازار خریدوفروش می‌کند نباید دستش خالی باشد، بدهکار هم نباید باشد؛ کاسب بدهکار وقتی دچار بحران شود، سرمایه‌اش را می‌بازد. کاسبی که نقدینگی دارد، تیغش بران است، بدهی ندارد و می‌تواند در بازار بده‌بستان کند، نسیه کند؛ بقیه کسبه می‌دانند که او امکانات دارد و چکش برنمی‌گردد. کاسب بازار هیچ‌وقت نباید دستش را خالی کند. البته این قاعده برای برخی اهالی بازار صدق نمی‌کند؛ مثلا آن‌ها که در تجارت املاک فعالیت می‌کنند، باید پول را به سرعت به ملک تبدیل کنند؛ جز این پولشان از بین می‌رود، بی‌ارزش می‌شود.

برای انتخاب شغل باید چندچیز را رعایت کرد؛ تجارت و کسب‌وکار در همه‌ی دنیا چهار شرط دارد؛ هرکه می‌خواهد وارد این حیطه شود، باید آن‌ها را در نظر بگیرد. شرط اول برای شروع یک کار، علاقه است؛ بدون عشق و علاقه و با توصیه‌ی این‌وآن، نمی‌توان کاری را شروع کرد. شرط دوم تخصص است؛ اگر تخصص و تسلط نباشد و فرد بخواهد کار را بسپارد به دیگری، معلوم نیست چه بلایی بر سر آن کار می‌آید؛ من در بارفروشی و میدان‌داری موفق شدم، چون در آن کار تخصص داشتم.

شناخت ظرفیت‌های یک تجارت، شرط سوم است؛ مثلا اگر کسی می‌خواهد یک شرکت کشتی‌رانی راه‌اندازی کند، باید سرمایه‌ی کافی داشته باشد، با یکی‌دومیلیون نمی‌شود؛ اگر کاسب یا تاجر سرمایه‌ی کافی نداشته باشد، هرچه را درمی‌آورد باید پای اقساط بدهد به بانک؛ ظرفیت اقتصادی یک تجارت به پشتوانه نیاز دارد. چهارمین شرط صداقت و درستی در کار است؛ تزویر و تقلب و دروغ که دخیل باشد، کار به بدنامی ختم می‌شود و بی‌نتیجه می‌ماند. رعایت این چهار شرط سبب می‌شود انسان در کارش توفیق یابد.