پدرم حوالی سال ۱۳۴۰ وارد انجمن شهر شد و چند دوره در آنجا فعالیت کرد؛ من هم سال ۱۳۴۸ عضو همان انجمن شدم؛ مدت زیادی هم فعالیت صنفی میکردم، رئیس شورای اصناف بودم؛ دیگر عادت کرده بودم به این کارها. باصداقت بودم و در جهت مردم حرکت میکردم.
در یکی از دورههای انتخابات انجمن شهرستان، از میان بیستوچهارهزار شرکتکننده، بیستویکهزارونهصدنفر به من رای دادند؛ اسنادش را هنوز دارم که فرماندار و بزرگان شهر هم تایید کردهاند؛ من آنوقت یک قران هم خرج تبلیغات و اینها نکرده بودم. آنزمان که من بیستویکهزار رای آوردم، کرج حدودا سیصدهزارنفر جمعیت داشت؛ الان سهمیلیون جمعیت دارد، اما کسی که نامزد میشود، آن مقدار رای نمیآورد؛ حال بماند که با همین وضع انتخاب هم میشود. من مردمی زندگی میکردم و نتیجهاش این بود؛ بدون هزینه، بدون زور و تفنگ رای اول را آوردم؛ رقبای گردنکلفتی هم داشتم، کسانی مثل آقای عالیخانی که پدر وزیر اقتصاد بود و فردی شناختهشده، آقای محمود کمالی یا آقای دکتر ریاحی، رئیس دانشکدهی کشاورزی کرج؛ هیچکدام رای من را نداشتند. خدمت به مردم اینطور اثر میکند؛ من روزوشب به دنبال کار مردم بودم و بیریا خدمت میکردم.
در انتخابات شورای اصناف هم همان وضع تکرار شد، حتی یک رای مخالف نداشتم. در شورای اصناف، پنجاه صنف مختلف به چهارده گروه تقسیم شده بودند؛ مثلا صنفهای نقاش، صافکار، برقکار و غیره زیرمجموعهی گروه تعمیرکاران اتومبیل بودند؛ چلوکبابی، جگرکی، کلهپزی و امثال آن هم در یک گروه بودند؛ این چهارده گروه، جملگی به من رای موافق دادند که در اعتبارنامه هم ثبت شد.